اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بی معنی

نویسه گردانی: BY MʽNY
بی معنی . [ م َ نا / م َ نی ی / نی ] (ص مرکب ) (از: بی + معنی عربی ) که معنی ندارد. که محتوایی ندارد. بدون مفهوم . پوچ . بیهوده . باطل . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به معنا و معنی شود :
سیر گرداندت از گفتن بی معنی
تا مگر سیر کنی معده ٔ ناهارش .

ناصرخسرو.


چرا ببانگ و خروش و فغان بی معنی
کلنگ نیست سبکسار و ما سبکساریم .

ناصرخسرو.


سر و چشمی چنین دلکش تو گویی چشم از او بردوز
برو کاین وعظ بی معنی مرا در سر نمیگیرد.

حافظ.


وین دفتر بی معنی غرق می ناب اولی .

حافظ.


آنچه با معنی است خود پیدا شود
و آنچه بی معنی است خود رسوا شود.

مولوی .


- آدم بی معنی ؛ کسی که بر قول و فعل او اعتماد نشاید. (ناظم الاطباء).
- || ابله و احمق و نادان و هرزه گو. رجوع به معنی شود.
|| بدون مقصود و اراده . (ناظم الاطباء). بی قصد واراده :
بنالد مرغ با خوشی ، ببالد مور با کشی
بگرید ابر با معنی ، بخندد برق بی معنی .

منوچهری .


ز دست فتنه ٔ این اختران بی معنی
ز دام عشوه ٔ این روزگار دون پرور.

؟


- سخن بی معنی ؛ گفتاری پوچ و لغو و میان تهی . (از یادداشت مؤلف ). کلامی که مقصود و مراد متکلم از آن فهمیده نشود. (ناظم الاطباء).
|| بی حقیقت . بی خرد :
چون مرا دید ایستاده بر کنار رودبار
گفت ای بی معنی سنگین دل نامهربان .

فرخی .


چند صورت آخر ای صورت پرست
جان بی معنیت از صورت برست .

مولوی .


گرت اندیشه می باشد ز بدگویان بی معنی
ز معنی معجری بربند و چون اندیشه پنهان آی .

سعدی .


|| بی اساس . نامعقول :
سخن شریفتر و بهتر است سوی حکیم
ز هرچه هست درین روزگار بی معنی .

ناصرخسرو.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
صورت بی معنی . [ رَ ت ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه ازکسی که ظاهرش خوب باشد و باطن هیچ نه . (آنندراج ).
بیمانی .(ص نسبی ) منسوب است به بیمان که از قراء مرو است پهلوی خوجان . (از انساب سمعانی ). رجوع به بیمان شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.