بیم کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیم دادن . ترسانیدن . تهدید کردن . تخویف . اخافه . انذار. تهدید. ایعاد. ترس دادن . تحذیر. انذار کردن . هراسانیدن . هاسانیدن . (یادداشت مؤلف ). وعید. نذیر. (منتهی الارب ). ترس دادن . توعد. تهدید. ایعاد. (از تاج المصادر): التناذر؛ یکدیگر را بیم کردن . (المصادر زوزنی )
: و کافران مکه را بیم کرد و گفت بر من وبر خداوند من بیرون میائید. (ترجمه ٔ تفسیر طبری ).
بدو گفت بشتاب و برکش سپاه
نگه کن که لشکر کجا شد ز راه
از ایشان نداند کسی راه ما
مگر بیمشان کرد بدخواه ما.
فردوسی .
اگر رام و خوش پشت نباشد بتازیانه بیم میکند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
98).
مکن چندان بنومیدی مرا بیم
نه هر کو زر بیابد بفکند سیم .
اسدی .
شعیب ایشانرا بیم کرد و میگفت ایمان آورید. (قصص الانبیاء ص
94). ایشانرا بیم کرد از عذاب پیشین و گفت . (قصص الانبیاء ص
94).
هر که او را زمانه بیم کند
در پناه تو و امان تو باد.
مسعودسعد.
گهی بر نامرادی بیم کردن
گهی مردانگی تعلیم کردن .
نظامی .
به خردی درش زجر و تعلیم کن
به نیک و بدش وعده و بیم کن .
سعدی .
|| ترسیدن . خوف . هراسیدن . هاسیدن . (یادداشت مؤلف ).
-
پراز بیم کردن ؛ سخت ترساندن
: ز سر تا بپایش به دو نیم کرد
دل نره شیران پراز بیم کرد.
فردوسی .