بی نیاز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مستغنی کردن . (ناظم الاطباء). توانگر کردن . غیرمحتاج کردن . اغناء. (منتهی الارب )
: اگر ازمن تو بد نداری باز
نکنی بی نیاز گاه نیاز.
ابوشکور.
میان یلان سرفرازت کنم
ز سیم و درم بی نیازت کنم .
فردوسی .
اگر کرد یزدان ترا بی نیاز
هم ایدر بپای و بخوبی بساز.
فردوسی .
که ای دادگرداور کارساز
تو کردی مرا در جهان بی نیاز.
فردوسی .
اگر باشدم زندگانی دراز
ترا در جهان من کنم بی نیاز.
فردوسی .
از هرچه حاجتست بدو مر مرا خدای
کردست بی نیاز درین رهگذر مرا.
ناصرخسرو.
|| فارغ و آسوده کردن . وارسته کردن
: حافظ مکن ملامت رندان که در ازل
ما را خدا ز زهد و ریا بی نیاز کرد.
حافظ.