اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بیهده گوی

نویسه گردانی: BYHDH GWY
بیهده گوی . [ هَُ دَ / دِ ] (نف مرکب ) بیهوده گوی . بَذی ّ. بذی اللسان . هزال . هذار. یافه گوی . یاوه درای :
خاقانی اگر بیهده گفت از سر مستی
مستی به ازو بیهده گوی تو ندیدم .

خاقانی .


من از کجا و نصیحت کنان بیهده گوی
حکیم را نرسد کدخدایی بهلول .

سعدی .


رجوع به بیهوده گوی شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.