بی هنری . [ هَُ ن َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بی هنر. بی وقوفی . ناکارآزمودگی . (ناظم الاطباء). || بی مایگی و بی کمالی . فقد فضیلت و کمال . بی کمالاتی
: چون سپیدار سر ز بی هنری
از ره مردمی فرونارند.
ناصرخسرو.
تاک رز از انگور شد گرامی
وز بی هنری ماند بید، رسوا.
ناصرخسرو.
قاید بخت بود بی هنری .
سیف اسفرنگ .
از بی هنری و بی وفایی
یاران همه کرده زو جدایی .
نظامی .
بکوش خواجه و از عشق بی نصیب مباش
که بنده را نخرد کس به عیب بی هنری .
حافظ.