۱۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
صفت است برای قسم. محکم و قاطع و بی چون و چرا. مثال: ...تو توی انجمن های طهرون این قذه قسم های پازخم خوردی که... (مجموعه مقالات چرند و پرند)
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
هفت پا. [ هََ ] (اِخ ) دهی است از بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که تعداد کمی سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
پا و پر. [ وُپ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) قدرت و توانائی و تاب وطاقت . (برهان ). قدرت مقاومت و استقامت : تو دادی مرا زور و آئین و فرسپاه و ...
پر و پا. [ پ َ رُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) پا: پر و پام نجس شده . || پیش آمد : خوب پر و پائی برای فلان افتاده است . چنین پر و پائی برای هی...
سر و پا. [ س َ رُ ] (ترکیب عطفی ، ق مرکب ) از پا تا سر. (آنندراج ). اول و آخر : یکایک هرچه میدانم سر وپای بگویم با تو گر خالی بود جای . نظامی ...
دوال پا. [ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) در افسانه های ایرانی مردمانی موهوم وخرافی که تن آدمی دارند و پایی چون دوال . دراز و پیچنده که چون در...
راست پا. (ص مرکب )برپا. بر سرپا. قائم . و رجوع به راست پا آمدن شود.
چنگه پا. [ چ َ گ َ / گ ِ ] (اِ مرکب ) بر سر انگشتان پا نشستن . (لغت محلی شوشتر). بر سر پا نشستن یا بر سر انگشتان نشستن . چه چنگ بمعنی انگشتان ...