۱۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
خانه پا. [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) خانه پاینده . سرایدار. کسی که پس از رفتن همه ٔ اهل خانه از برای حفظ آن بجای ماند. حارس خانه . حافظ خانه ...
خرده پا. [ خ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آنکه سرمایه کم دارد. فقیر. کم بضاعت . تنگ سرمایه . مردم کم بضاعت از رعایا. (یادداشت بخط مؤلف ). ...
بزرگ پا. [ ب ُ زُ ] (ص مرکب ) دارنده ٔ پای بزرگ . || در تداول کفاشان ، مقابل کوچک پا: شش خط بزرگ پا (در کفش ). (یادداشت بخط دهخدا).
پا دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) روان کردن و قوت و قدرت دادن . (تتمه ٔ برهان ). اتفاق نیکو برای کسی پیش آمدن .
میان پا. [ یام ْ ] (اِ مرکب ) وسط هر پا. || وسط دو پا. میان ران . || میان پاچه . میان پای . ملتقای دو پا از سوی تنه . || کودک رسوا و بی آب...
نقره پا. [ن ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) نام طایری است که رنگ پای آن سفید باشد. (غیاث اللغات ). رجوع به نقره پای شود.
هرزه پا. [ هََ زَ / زِ ] (ص مرکب ) آن که به هر جای شایسته و ناشایسته رود. آنکه خوانده و ناخوانده به سرای دیگران رود. (یادداشت به خط مؤلف ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
کوته پا. [ ت َه ْ ] (اِ مرکب )مخفف کوتاه پا است و آن جانوری باشد شبیه به گوزن و او را کوته پای هم گویند. کوتاه پاچه . کوته پاچه . (برهان ). و...
کوچک پا. [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) کفش ... اصطلاح کفشدوزان ، مقابل کفش بزرگ پا. کفشی که از اندازه ٔ طبیعی و معمولی کوچکتر باشد. (یادداشت به خط...