اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پارسی

نویسه گردانی: PARSY
پارسی . (اِخ ) (زبان ...) یکی از لهجات قدیم ایران از ریشه ٔ هندواروپائی که بزبان سانسکریت شباهت تام دارد و در زمان هخامنشی زبان درباری محسوب میشده است و آنرا لهجه ٔ پارسی باستانی و فرس قدیم نامند. رجوع به پارسی باستانی (زبان ) شود. || زبان عمومی مردم ایران در دوره ٔ اسلامی . زبان ادبی ملت ایران عهد اسلامی . زبان فارسی :
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی .

فردوسی .


گر پارسا زنی شنود شعر پارسیش
و آن دست بیندش که بدانسان نوا زنست
آن زن ز بینوائی چندان نوا زند
تا هر کسیش گوید کین بی نوا زنست .

یوسف عروضی .


بلفظ ۞ پارسی و چینی خماخسرو
بلحن مویه ٔ زال و قصیده ٔ لغزی .

منوچهری .


بونصر مشکان نامه بخواند و بپارسی ترجمه کرد. (تاریخ بیهقی ). استادم [ بونصر مشکان ] دو نسخت کرد این دونامه را... یکی بتازی سوی خلیفه و یکی بپارسی به قدرخان . (تاریخ بیهقی ). نسخت بیعت و سوگندنامه بفرستادم بپارسی کرده بود. (تاریخ بیهقی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
پارسی . (ص نسبی ) منسوب به ایالت پارس . فارسی : ز سیمین و زرین شتروار، سی طبقها و از جامه ٔ پارسی . فردوسی . || اهل فارس . مردم فارس . || ...
پارسی گو. (نف مرکب )متکلم فارسی . که بزبان فارسی سخن گوید : ترکان پارسی گو بخشندگان عمرندساقی بده بشارت رندان پارسا را.حافظ.
گل پارسی . [ گ ُ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام گلی است بغایت سرخ و خوشرنگ و آنرا گل صدبرگ و گلناز فارسی هم میگویند. (برهان ) (جهانگیری...
گل پارسی . [ گ ِ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گلی است که زنان سر بدان شویند و درد شش را نافع است و بعربی طین فارسی خوانند. (برهان ) : بگ...
نار پارسی . [ رِ پا ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) بژه ای باشد پر آب رقیق با خارش و سوزش صعب و سبب آن بسیاری و گرمی و تری خون [ کذا ] بود. (ذخی...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نام یک شرکت کارگزار (سرویس) وبلاگ فارسی است، ابزار وبلاگ نویسی.‏
این واژه که برای این برنامه نیز درنظر گرفته شده یک واژه ی ساختگی ست از پیوند نامتناسب واژگان پارسی و ویکی (wiki که در اصل در زبان اهالی هاوایی دیده می...
پرانام prãnãm (سنسکریت: پْرَنامَ) نامْس، نامَس (سنسکریت: نَمَس) تارَن (سنسکریت: تارَنَ) نَتی (سنسکریت) اِسواگ (سنسکریت: سْواگَمَ)
آتش پارسی . [ ت َ ش ِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تبخال و تبخاله : دید مرا گرفته لب آتش پارسی ز تب نطق من آب تازیان برده بنکته ٔ دری . خاقان...
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.