گفتگو درباره واژه گزارش تخلف پاس نویسه گردانی: PAS پاس . [ س ُ ] (اِخ ) ۞ شهری مستحکم به باویر بر ساحل دانوب با 24000 تن سکنه و آن مرکز روحانیت و دارای صنعت فلزسازی و مرکز تجارت نمک است . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه واژه معنی پاس دادن پاس دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) (از فرانسه ...) نوبت خود را در قمار بحریف دادن . تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود