اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پاسدار

نویسه گردانی: PASDʼR
پاسدار. (نف مرکب ) نگاهبان . مراقب . نگهبان . حارس . پاسبان . عاس :
بزد تیغ بر گردن پاسدار
سرآمد بر او گردش روزگار.

فردوسی .


چو برگشت رستم بر شهریار
ازایران سپه گیو بد پاسدار.

فردوسی .


مرا بر همه گنجهای زمین
نگهبان کن ای شاه با داد ودین
که گر یاوری یابم از کردگار
بوم گنجهای تو را پاسدار.

فردوسی .


باغبانی بباید آن بت را
با یکی پاسدار چوبک زن .

فرخی .


گر مرا پاسدار خویش کند
خدمت او کنم بجان و بتن .

فرخی .


گفتم بگرد ۞ مملکتش پاسدار کیست
گفتا مها بتش نه بسنده است پاسبان ؟

فرخی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.