پای بازی . (حامص مرکب ) رقص . پایکوبی
: وفتنه در خم و پیچ او پای بازی میکرد. (تاج المآثر).
معلم چون کند دستان نوازی
کند کودک همیدون پای بازی .
فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).
گروهی با نشاط و اسب تازی
گروهی در سماع و پای بازی .
فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).
ز بس برّاق دیده لهو و بازی
بیامختند گوران پای بازی .
فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).
آواز دل انگیز مرکب تو
آورده اجل را به پای بازی .
مسعودسعد.
هزار جان و دل اندر نظاره ٔ رخ اوست
چو زلف آن پسر آمد به پای بازی در.
سوزنی .
زلف را گو پای بازی بر گل و سوسن مکن
کت از این بازیچه خون صد چو من در گردنست .
جمال الدین عبدالرزاق .