اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پای باف

نویسه گردانی: PAY BAF
پای باف . (نف مرکب ) جولاهه . (اوبهی ) (رشیدی ). جولاه . (اسدی ).حائک . نساج . گوفشانه . بافنده . (برهان ) :
کشاورز و آهنگر و پای باف
چو بیکار باشند سرشان بکاف .

ابوشکور.


گفتم از جود او عنابر کیست
گفت بر پای باف ۞ و بر ضرّاب .

عنصری .


داند خرد که تاب نیارد بروز رزم
با جمله ٔ رکاب گران جمله پای باف . (کذا).

آذری (از فرهنگ جهانگیری ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.