پای خست . [ خ َ ] (ن مف مرکب ) لگدکوب . لگدمال . پای خوست . (رشیدی ). بپای درهم کوفته . زیر پای کوفته . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). پای خاسته . (جهانگیری ). خسته بپا. کوفته بپا. پای خسته . هرچیز که در زیر پا کوفته و مالیده شده باشد اعم از زمین و چیز دیگر. (برهان ). زمین باشد یا چیزی که بپای کوفته باشند. (از فرهنگی خطی )
: پیاده سلاح اوفتاده ز دست
بزیر سواران شده پای خست .
پروین (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی خطی ).
فراوان کس از پیل شد پای خست
بسی کس نگون ماند بی پا و دست .
اسدی .