پای کوفتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) رقص . پای کوبیدن . پای بازی کردن . رقصیدن . رقاصی . زَفن
: و سی زنند که هر روزی گرد این بت برآیندبا طبل و دف و پای کوفتن . (حدود العالم ). به یکسال اندر، چندین بار بیشترین مردم این ناحیت آنجا شوند آب اَسته
۞ با نبیذ و رود و سرود و پای کوفتن . (حدود العالم ). ندیمان و غلامانش پای کوفتند. (تاریخ بیهقی ). تاجی از ورد بافته با گل سوری بیاراسته بر سر نهاد و پای کوفت . (تاریخ بیهقی ).
|| کنایه از نزدیک شدن برفتن و مردن . (برهان ).