پایمال شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) لگدکوب شدن . پی خسته شدن . پی سپر شدن . نیست و نابود شدن
: کبر پلنگ در سر ما و عجب مدار
کز کبر پایمال شود پیکر پلنگ .
سوزنی .
تو غافل در اندیشه ٔ سود و مال
که سرمایه ٔ عمر شد پایمال .
سعدی .
کرا سیم و زر ماند و گنج و مال
پس از وی بزودی شود پایمال .
سعدی .
اگر پور زالی و گر پیر زال
بدوران نمانی شوی پایمال .
حافظ.
|| هَدَر شدن . باطل گردیدن ، چنانکه خون کسی .