پخته . [ پ َ ت َ
/ ت ِ ] (اِ) گوسفند سه یا چهارساله ٔ نَر. بَختَه (به لهجه ٔ شهمیرزاد)
: صحنه ٔ مرغ و تاوه ٔ [ پر ] نان
پخته ٔ پَختَه برّه ٔ بریان .
سنائی .
چو گرگ باشم کاندر فتد میان رمه
چه میش و چه بره دندانش را چه پخته چه شاک .
سوزنی .
ز بهر صادر و وارد پزند هر روزی
هزار پخته مر او را همیشه در مطبخ .
سوزنی .
باز ترا که شاه طیور است چون عقاب
از گوسفند پخته ٔ افلاک مسته باد.
اَثیر.
بدین شکرانه داد آن هرزه اندیش
دو پانصد پخته ٔ فربه به درویش .
نزاری قهستانی .
و در اشعار ابن یمین این لفظ بسیار آمده است . || درلغت نامه های جهانگیری ، رشیدی و غیاث اللغات به کلمه معنی پنبه داده اندو این بیت را شاهد آورده اند:
بدان مکیب بدوزد که دل نهی همه عمر
زهی بریشم و پخته زهی دو دست قبا.
مولوی .
لیکن چون شعر تقریباً لایقرء است اطمینانی بر این دعوی نیست . رجوع به پختن شود.