اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پخته

نویسه گردانی: PḴTH
پخته . [ پ َ ت َ / ت ِ ] (اِ) گوسفند سه یا چهارساله ٔ نَر. بَختَه (به لهجه ٔ شهمیرزاد) :
صحنه ٔ مرغ و تاوه ٔ [ پر ] نان
پخته ٔ پَختَه برّه ٔ بریان .

سنائی .


چو گرگ باشم کاندر فتد میان رمه
چه میش و چه بره دندانش را چه پخته چه شاک .

سوزنی .


ز بهر صادر و وارد پزند هر روزی
هزار پخته مر او را همیشه در مطبخ .

سوزنی .


باز ترا که شاه طیور است چون عقاب
از گوسفند پخته ٔ افلاک مسته باد.

اَثیر.


بدین شکرانه داد آن هرزه اندیش
دو پانصد پخته ٔ فربه به درویش .

نزاری قهستانی .


و در اشعار ابن یمین این لفظ بسیار آمده است . || درلغت نامه های جهانگیری ، رشیدی و غیاث اللغات به کلمه معنی پنبه داده اندو این بیت را شاهد آورده اند:
بدان مکیب بدوزد که دل نهی همه عمر
زهی بریشم و پخته زهی دو دست قبا.

مولوی .


لیکن چون شعر تقریباً لایقرء است اطمینانی بر این دعوی نیست . رجوع به پختن شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
مشک پخته . [ م ُ / م ِ ک ِ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آن بود که نضج او بمرتبه ٔ کمال رسیده باشد و اثری از دمویت در اونمانده چنا...
نیمه پخته . [ م َ / م ِ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نیم پخت . نیم پخته . رجوع به نیم پخته شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
چغندر پخته . [ چ ُ غ ُ دَ رِ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چغندری که آن را در آب یا بوسیله ٔ بخار پخته باشند یا با آتش کباب کرده با...
پخته خواری . [ پ ُ ت َ / ت ِ خوا / خا ] (حامص مرکب ) مفت خواری . گدائی . آرام طلبی . گرانجانی .
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.