پخته خوار. [ پ ُ ت َ
/ ت ِ خوا
/ خا ] (نف مرکب ) مفت خوار. اَنگل . گدا. مردم آرام طلب و گرانجان
: نیم شب فی امان من لباس الظلام بر آن حدود گذشتم و پخته خواری چند که هم از این نمد کلاه کرده بودند و هم بر این راه چاه کنده از این دقیقه غافل گشتند وخویش را بخامی طمع در دام وزیر افکندند. (زیدری ).
اگر دست همت بداری ز کار
گداپیشه خوانندت و پخته خوار.
سعدی .
|| داماد.