پرده در. [ پ َ دَ
/ دِ دَ ] (نف مرکب ) هَتّاک . هاتِک . هاتِک استار. مِذیاع . مُنّدِد. مقابل پرده دار. پرده پوش
: حق بود پرده پوش من از فضل و من به جهل
در پیش خلق پرده در خویش خیرخیر.
سوزنی .
بپای پردگیان را بغرچگان مگذار
که پرده دار نباشد که پرده در نبود.
سوزنی .
پرده در است آنکه در این عالم است
راز ترا هم دل تو محرم است
چون دل تو بند ندارد بر آن
بند چه جوئی ز دل دیگران .
نظامی .
توبینا و ما خائف از یکدگر
که تو پرده پوشی و ما پرده در.
سعدی .
اشک غماز من ار سرخ برآید چه عجب
خجل از کرده ٔ خود پرده دری نیست که نیست .
حافظ.
تا توانی پرده ٔ کس را مدر
تا ندرّد پرده ات را پرده در.
(از امثال و حکم )