اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پرده سرای

نویسه گردانی: PRDH SRʼY
پرده سرای . [ پ َ دَ / دِ س َ ] (اِ مرکب ) سراپرده و آن خانه ٔ موقت از خیمه و چادر باشد :
چو پرموده آمد به پرده سرای
همی زد بهرگونه از جنگ رای .

فردوسی .


برفتند با شادمانی ز جای
نهادند سر سوی پرده سرای .

فردوسی .


بیامد بنزدیک پرده سرای
به پرده درون بود خاور خدای
یکی خیمه ٔ پرنیان ساخته
ستاره زده جای پرداخته .

فردوسی .


ز کرسی و خرگاه و پرده سرای
همان خیمه و آخور و چارپای
شتر بود پیش اندرون پنجصد
همه کرده آن رسم را نامزد.

فردوسی .


برفتند هر دوگرازان ز جای
نهادند سر سوی پرده سرای
چو از خیمه ایرج به ره بنگرید
پر از مهر دل پیش ایشان دوید.

فردوسی .


دو دل پر زکینه [ سلم وتور ] یکی دل بجای [ ایرج ]
برفتند هر سه به پرده سرای .

فردوسی .


سلیح است و خرگاه و پرده سرای
فزون زانکه اندیشه آرد بجای .

فردوسی .


چو بهمن بیامد به پرده سرای
همی بود پیش پدر بر بپای .

فردوسی .


وز آنجایگه شد به پرده سرای
عرض پیش اورفت با کدخدای .

فردوسی .


ز می مست قیصر به پرده سرای
ز لشکر نبود اندر آن مرز جای .

فردوسی .


چو آمد بنزدیک پرده سرای
خرامید نزد یکی رهنمای .

فردوسی .


از ایرانیان آن که بد پاک رای
بیامد به دهلیز پرده سرای .

فردوسی .


چو اسکندر آمد به پرده سرای
برفتند گردان رومی ز جای .

فردوسی .


خروشیدن زنگ و هندی درای
برآمد ز دهلیز پرده سرای .

فردوسی .


بفرمود تاکوس رویین و نای
برآمد ز دهلیز پرده سرای .

فردوسی .


ز کرسی و خرگاه و پرده سرای
همان خیمه و آخر چارپای .

فردوسی .


همه دشت خرگاه و پرده سرای
ز دیبای چین است کرده بپای .

فردوسی .


هم آنگه ز دهلیز پرده سرای
برآمد خروشیدن کرّ نای .

فردوسی .


چنین گفت کین را به پرده سرای
ببند و بکشتن مکن هیچ رای .

فردوسی .


ندیدند زنده کسی را بجای
زمین پر ز خرگاه و پرده سرای .

فردوسی .


وز آن پس بیامد به پرده سرای
ز هرگونه انداخت با شاه رای .

فردوسی .


بفرمود تا بند بر دست و پای
برد همچنانش به پرده سرای .

فردوسی .


بزین بود در پیش پرده سرای
یکی اسب برگستوان ور بپای .

فردوسی .


نه تاج و نه تخت و نه پرده سرای
نه اسب و نه مردان جنگی بپای .

فردوسی .


گرازان بیامد به پرده سرای
دلی پر زدرد و سری پر ز رای .

فردوسی .


بیامد ببالای پرده سرای
به پرده درون بود خاور خدای .

فردوسی .


همان ناله ٔ کوس با کرّ نای
برآمد ز دهلیز پرده سرای .

فردوسی .


خروشی برآمد ز پرده سرای
که آمد ز ره زال فرخنده رای .

فردوسی .


بفرمود تا زنگ وهندی درای
زدند و گشادند پرده سرای .

فردوسی .


وز آن جایگه شد به پرده سرای
بیامد بنزدیک او رهنمای .

فردوسی .


وز آن پس دمان شد به پرده سرای
به نیزه برآورد بالا ز جای .

فردوسی .


بپرسید کان سرخ پرده سرای
سواران بسی گردش اندر بپای .

فردوسی .


همی باش در پیش پرده سرای
چو خورشید تابان برآید ز جای .

فردوسی .


بپرسید از آن سرخ پرده سرای
درفشی درخشان به پیشش بپای .

فردوسی .


ز بیرون دهلیز پرده سرای
فراوان درفش بزرگان بپای .

فردوسی .


جهان پر ز خرگاه و پرده سرای
ز خیمه نبد بر زمین هیچ جای .

فردوسی .


برآمد خروشیدن کرّ نای
بهامون کشیدندپرده سرای .

فردوسی .


به پرده سرای آتش اندر زدند
همه لشکرش خاک بر سر زدند.

فردوسی .


به شبگیر آواز شیپور و نای
برآمدز دهلیز پرده سرای .

فردوسی .


برفتند و بستند پرده سرای
سوم پور گودرز بگزید جای .

فردوسی .


کشیدند بر دشت پرده سرای
بهر سوی دژ پهلوانی بپای .

فردوسی .


همه خیمه بینیم و پرده سرای
ز دشمن سواری نمانده بجای .

فردوسی .


چنان کرد رستم که خسرو بگفت
ببردند پرده سرای از نهفت .

فردوسی .


برفتند گردان فرخنده رای
بر او کشیدند پرده سرای .

فردوسی .


چو خسرو بیامد به پرده سرای
ز بیگانه مردم بپرداخت جای .

فردوسی .


بگفتند و آواز شیپور ونای
برآمد بگردون ز پرده سرای .

فردوسی .


فرامرز را گفت بردار پای
مر او را ببر تا به پرده سرای .

فردوسی .


سپهبد بیامد ز پرده سرای
درفشی درخشان بسر بر بپای .

فردوسی .


بزرگی و شرف و دولت و سعادت و ملک
همی درفشد از این فر خجسته پرده سرای .

فرخی .


که با من بیائی ز پرده سرای
بنزد بهو باشیم رهنمای .

اسدی .


تهی دید گرشاسپ پرده سرای
نگهبان نه از گرداو کس بجای .

اسدی .


سپاه بهو رزم را کرد رای
کشیدند صف پیش پرده سرای .

اسدی .


پیاده به دهلیز پرده سرای
بیامد یکی چتر بر سر بپای .

اسدی .


کمترین پرده سرای کاخ و ایوان تو باد
این مشبک خیمه ٔ سنجاب رنگ بی طناب .

سوزنی .


|| لشکرگاه ؟ :
شدند از دورویه سپه باز جای
طلایه بیامد ز پرده سرای
برافروختند آتش ازهر دو روی
جهان شد ز لشکر پر از گفتگوی .

فردوسی .


برآمد خروشیدن کرّ نای
هم آواز کوس از دوپرده سرای .

فردوسی .


به پرده سرای آمدش با سپاه
ابا شادی و کام کاوس شاه .

فردوسی .


|| حرم . حرم سرا. اندرون خانه . شبستان . پرده سرا :
سیاوش به پیش پدر شد بگفت
که دیدیم پرده سرای و نهفت
همه نیکوئی در جهان بهر تست
ز یزدان بهانه نبایدت جست .

فردوسی .


بیاورد او را به پرده سرای
نهفته یکی ماه را ساخت جای .

فردوسی .


|| (نف مرکب ) نغمه سرای . مطرب . نغمه خوان :
مرغ زیرک نشود در چمنش پرده سرای
هر بهاری که بدنبال خزانی دارد.

حافظ.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
سرای پرده .[ س َ پ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) سراپرده : سرای ملکت و در وی سرای پرده ٔ توچو باغ پرسرو از لعبتان چین و ختای . فرخی .تا ما بهفت ماه ...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.