پرواز کردن . [ پ َرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پریدن . طیران
: بهوا درنگر که لشکر برف
چون کنند اندرو همی پرواز
راست همچون کبوتران سفید
راه گم کردگان ز هیبت باز.
آغاجی .
برآمد ابر پیریت از بناگوش
مکن پرواز گرد رود و بگماز.
کسائی .
صواب آن است که در اوج هوا پرواز کنی . (کلیله و دمنه ).