اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پری

نویسه گردانی: PRY
پری . [ پ ُ / پ ُرْ ری ](حامص ) حالت و چگونگی پر. آکندگی . زفتی . مملوی . اِمتلاء. مِلاء. مِلائة. انباشتگی . بَشم . کظة :
نیشکری باش ز پُرّی خموش
چند زدن چون نی خالی خروش .

امیرخسرو.


- || امتلاء معده :
مرد را چون ممتلی شداز حسد کار افتراست
بدمزاجان را قی افتد در مجالس از پری .

انوری .


|| کثرت :
چون شهد و شکر عیشی از خوشی و شیرینی
چون ریگ روان جیشی از پُرّی و بسیاری .

منوچهری .


- پری باکمال زمان ؛ وقتی را گویند که خدای تعالی بر حسب مشیت و تقدیر خود معین فرموده است که مطالب لازمةالوقوع در آن وقت بوقوع پیوندد. (قاموس کتاب مقدس ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
پری فش . [ پ َ ف َ ] (ص مرکب ) پری وش : کنیزان یکی خیل پيشش بپای پری فش همه گلرخ و دلربای .(گرشاسب نامه ).
پری کلا. [ پ َ ک َ ] (اِخ ) از دیه های مجاور بارفروش (بابل ) مازندران . (مازندران و استراباد رابینو ص 119).
پری دنت . [ پْری ُ / پ ِ ی ُ دُ ] (فرانسوی ، اِ) ۞ پریودنت . جنسی از تاتوهای عظیم الجثه ٔ مخصوص در امریکای جنوبی که سیاه رنگ است و قدش به ...
پری زده . [ پ َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مصروع . جن زده . مجنون . مسفوع . شَبزَق : بمن نمای رخ و اندکی بمن ده دل که با پری زده دارند اندکی ...
پری بند. [ پ َ ب َ ] (نف مرکب ) شخصی که تسخیر جن کرده باشد. افسونگر. جن گیر. پری خوان . پری سای . پری افسای . افسونگر:پری بندان و زرّاقان نشسته ...
پری بوی . [ پْری / پ ِ بُی ْ ] (اِخ ) ۞ قصبه ای است کوچک در ساحل رود لیم نزدیک سرحد بوسنی ، در شمال شرقی سنجاق طاش لیجه از ولایت قوصوه ...
پری پوی . [پ َ ] (ص مرکب ) که پویه ای چون پری دارد : سیه چشم و گیسوفش و مشک دم پری پوی و آهوتک و گورسم .اسدی (گرشاسب نامه )
پری جان . [ پ َ ] (اِخ ) نام یکی از دیه های سوادکوه مازندران ۞ .
به پریور نگاه کنید...
نیم پری . [ پ ُ ] (حامص مرکب ) نیم پر بودن . در ظرفی تانیمه چیزی بودن . || (اصطلاح نجوم ) نصف الامتلاء. وقتی که ماه در تربیع باشد و آن در ش...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.