پریشان شدن . [ پ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پراکنده گشتن . متفرق و متشتت شدن . تقسﱡم . تَفَّرق . افشان شدن . بباد داده شدن . تذعذع . تَبَدﱡد. تَحَتْرُف . برقَشَه . اصداع . تصدّع
: مگر که نار کفیده است چشم دشمن تو
کز او مدام پریشان شده ست دانه ٔ نار.
فرخی .
حکیما ز بهر تو شد در طبایع
جواهر نه از بهر ایشان پریشان .
ناصرخسرو.
|| تنگدست و گدا شدن . بدبخت شدن . مضطرب شدن . التدام . || مضطرب شدن .لمط.