پست کردن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرود آوردن . فرود افکندن . پائین آوردن . بزیر افکندن . تنزل دادن . هبت . (منتهی الارب ): خداوند این علت راباید که ... در خواب بقفا بازخسبد و بالین پست کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و امروز زیر سر را کوتاه کردن گویند: تدمیح ؛ فرود آوردن و پست کردن سر خود را. تَطأطُؤ؛ پست کردن سر را. طَاءْطَاءَة. طَاءْطَاءَ رَأسَه ُ؛ پست کرد سر را. طَمأن َ ظَهره ُ؛ پست کرد پشت سر را. قَبع؛ پست کردن سر در سجده . (منتهی الارب ). || آهسته گردانیدن : استهلال ؛ پست کردن متکلم آواز را. (منتهی الارب ). || خوار کردن . ذلیل و زبون کردن . بی قدر و بی اعتبار کردن
: که رستم که باشد که پیمان من
کند پست و پیچد ز فرمان من .
فردوسی .
|| بریدن
: بخنجر زبانش ز بن پست کرد
ز مویش زنخ چون کف دست کرد.
اسدی (گرشاسب نامه ٔ خطی مؤلف ص 216).
|| با زمین یکسان کردن . با زمین هموار کردن . با زمین مساوی کردن
: به تیغ، طرّه ببرّد ز پنجه ٔ خاتون
بگرز پست کند تاج بر سر چیپال .
منجیک .
شغ گاو و دنبال گرگی بدست
بکوپال سر هر دورا کرد پست .
فردوسی .
چو شیر اندرافتاد و چون پیل مست
همی کشتشان و همی کرد پست .
فردوسی .
به پیری بسی دیدم آوردگاه
بسی بر زمین پست کردم سپاه .
فردوسی .
بشمشیر بران چو بگذاشت دست
سر سرفرازان همی کرد پست .
فردوسی .
ازیشان [ از دیوان ] دو بهره به افسون ببست
دگرشان بگرز گران کرد پست .
فردوسی .
بپای پست کند برکشیده گردن شیر
بدست رخنه کند لاد آهنین دیوار.
عنصری .
فرمود تا آن حصار با زمین پست کردند تا بیش هیچ مفسدی آنجامأوی نسازد. (تاریخ بیهقی ).
صف زنده پیلان همه کرد پست
سوار و پیاده بهم برشکست .
اسدی (گرشاسب نامه ص 64).
ترا به هر جا فرمان برند و مأمورند
اگرچه دارند اقدام منکر آتش و آب
مثل ز باختر و خاور ار بجوئیشان
دوند پست کنان کوه و کر در، آتش و آب .
مسعودسعد.
چون اردشیر او را [ اردوان را ] بدست خویش بکشت اندر حرب خونش بخورد و بر گردنش بایستاد بعد از آنکه سرش به لگد پست کرد. (مجمل التواریخ والقصص ). آنگاه [ متوکل ]بفرمود تا گور حسین بن علی رضی اﷲ عنهما با زمین پست کردند چنانکه هیچ اثرش نماند. (مجمل التواریخ والقصص ). و امان طلبید بجهت اصحاب قلعه و تسلیم کردند، اصفهبد آنرا خراب و پست کرد. (تاریخ طبرستان ). و کوشک جاولی من دیدم شاه اردشیر پست کرد. (تاریخ طبرستان ).
که چرا بر من زد و دستم شکست
یا چرا بر من فتاد و کرد پست .
مولوی .
قولهم ، طَاً بن هَذِه الحَفیرة، علی صیغةالامر؛ یعنی پست کن گو آتش خوابانیدن را. (منتهی الارب ). || کوتاه کردن . کاستن : گفتند اَمَرنا خدایگان بقص اللحی ّ و عفو الشارب ؛ یعنی که مارا خدایگان فرمود که ریش پست کنیم و سبلت بگذاریم . (مجمل التواریخ والقصص ). || خراب کردن . زائل کردن . نابود کردن . معدوم کردن . از میان بردن . دورکردن
: نخستین به می ماه را مست کن
ز دل بیم و اندیشه را پست کن .
فردوسی .
که از تف آن کوه آتش برست [ سیاوش ]
همه کامه ٔ دشمنان کرد پست .
فردوسی .
سپاهی ز توران بهم برشکست [ رستم ]
همه کامه ٔ دشمنان کرد پست .
فردوسی .
بگیو آنگهی گفت مندیش از این
که رستم نگرداند از رخش زین
مگر دست بیژن گرفته بدست
همه بند و زندان او کرده پست
به نیروی یزدان و فرمان شاه
برآرم من او را ز تاریک چاه .
فردوسی .
روز و مه و سالش نکند پست ازیراک
پاینده بدویست شده روزو مه و سال .
ناصرخسرو.
|| کشتن
: چو آمد بر آن مرز بگشاد دست [ ارجاسب ]
کسی را که دیدی همی کرد پست .
فردوسی .
فرود آوریدش شه تازیان
بدان تاکند پست شاه کیان .
فردوسی .
دوکس را بزخم لگد کرد پست
یکی را سر از تن بدندان گسست .
فردوسی .
خبر شد بضحاک بد روزگار
ازان بیشه و گاو و آن مرغزار
بیامد پر از کینه چون پیل مست
مر آن گاو پرمایه را کرد پست
همه هرچه دید اندرو چارپای
بیفکند وزیشان بپرداخت جای .
فردوسی .
بدین برز و بالا و این زور دست
کنی اژدها را بشمشیر پست .
فردوسی .
-
پست کردن آتش ؛ فرونشاندن آن
: آتشی را که همه روزه کند روزه بلند
شامگاهان بیکی لحظه کند پست فقاع .
سوزنی .