پس مانده . [ پ َ دَ
/ دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه در عقب ماند. سپس مانده . عقب مانده . بدنبال مانده . دیری کرده
: بساخت از پی پس ماندگان و گمشدگان
میان بادیه ها حوضهای چون کوثر.
فرخی .
خیز ای پس مانده ٔ دیده ضرر
باری این حلوای یخنی را بخور.
مولوی .
|| طعامی که پس از سیر خوردن کس یا کسانی برجای ماند. طعام یا شراب که پس از سیری مرد بماند. پس خورده . ته مانده . ته سفره . پیش مانده . نیم خورده . سؤر. فضله ٔ طعام .
-
امثال :
پس مانده ٔ گاو را به خر باید داد . (جامعالتمثیل ).
|| بقیه ٔ هر چیزی : لُفاظَة؛ پس مانده از هر چیزی . مجاعَة؛ پس مانده ٔ خرما. (منتهی الارب ). || وامانده . ترکَه . مُخلَّفَه .