پشت
نویسه گردانی:
PŠT
پشت . [ پ ُ ] (اِخ ) نام قصبه ای از ولایت بادغیس در خراسان [ بین سیستان و غزنین و هرات ] . (نزهةالقلوب ص 153) (برهان قاطع). مؤلف حبیب السیر گوید: قریه ٔ پشت داخل قرای ولایت غرجستان است و به کوه زاغ اتصال دارد. (جزء 3 از ج 3ص 317). بست معرب آن است و ابوالفتح علی بن محمد البستی شاعر و کاتب معروف از آنجاست . رجوع به بست شود.
واژه های همانند
۱۶۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
بابل پشت . [ ب ُ پ ُ ] (اِخ ) یکی از نواحی مشهدسر. (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 116 قسمت انگلیسی چ قاهره 1342 هَ . ق .). دهی از ده...
پشت بندی . [ پ ُ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل پشت بند نهادن . || حالت و چگونگی پشت بند.
پشت بام . [ پ ُ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غلطی است بمعنی بام و سطح در تداول عوام . بام به معنی سقف یعنی پوشش فوقانی اطاق است نه ...
پشت بارو. [ پ ُ ] (اِخ ) محله ای است در مرکز شهر اصفهان .
پشت دری . [ پ ُ دَ / پ ُ ت ِ دَ ] (اِ مرکب ) آنچه از پارچه چون اطلس و ململ و توری در پشت پنجره و در از جانب اطاق آویزند تا از شدت تابش آف...
پشت دست . [ پ ُ ت ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ظهر کف : نسوزد کسی را تب دیگران مگر پشت دستی که ساید بر آن . امیرخسرو.- پشت دست بر زمین ...
پشت جوب . [ پ ُ ت ِ ] (اِخ ) نام یکی از دیه های تنکابن . (مازندران و استرآباد رابینو ص 106).
پشت پلنگ . [ پ ُ پ َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ابلق است : از سبزه زمین بساط بوقلمون شدوز میغ هوا به صورت پشت پلنگ .منوچهری .
پشت کار. [ پ ُ / پ ُ ت ِ ] (اِ مرکب ) قوه ٔ به انجام رسانیدن کاری آغازکرده . پایداری در اتمام عملی ۞ . || تکیه گاه . معتمد: و عزالدین حسین...
پشت زدن . [ پ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) یا پشت پا زدن ؛ رد کردن چیزی . (غیاث اللغات از چهارشربت و سراج و مصطلحات ).