پشت
نویسه گردانی:
PŠT
پشت . [ پ ُ ] (اِخ ) نام قصبه ای از ولایت بادغیس در خراسان [ بین سیستان و غزنین و هرات ] . (نزهةالقلوب ص 153) (برهان قاطع). مؤلف حبیب السیر گوید: قریه ٔ پشت داخل قرای ولایت غرجستان است و به کوه زاغ اتصال دارد. (جزء 3 از ج 3ص 317). بست معرب آن است و ابوالفتح علی بن محمد البستی شاعر و کاتب معروف از آنجاست . رجوع به بست شود.
واژه های همانند
۱۶۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۲ ثانیه
پشت مهره . [ پ ُ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) ستون فقرات . فقره . (مهذب الاسماء). فقره ای از ستون فقرات .
پشت گرمی . [ پ ُ گ َ ] (حامص مرکب ) اعتماد. مظاهرت . قوی پشتی . استظهار. اطمینان : کرا پشت گرمی ز یزدان بودهمیشه دل و بخت خندان بود. فردوسی .ه...
پشت گلی . [ پ ُ ت ِ گ ُ ] (ص مرکب ) رنگ سرخ کم رنگ . رنگی چون رنگ پشت برگ گل سرخ . سرخ روشن . گلی روشن .صورتی . آلا. آل . || کرمی است ...
پشت ماهی . [ پ ُ ] (ص مرکب ) تسطیحی بطول که میان آن برجسته تر از دو طرف باشد. تسطیحی بصورت ِ پشت ماهی . خرپشته (خلاف مسطح ). || (اِ مرکب ...
پشت نویس . [ پ ُ ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه در ظهر اسناد نویسد. ظهرنویس . || (ن مف مرکب ) سندی که در پشت آن نوشته شده . || (اِمص مرکب ) ظهرنوی...
سیاه پشت . [ پ ُ ] (اِ مرکب ) نوعی از کبوتران . (آنندراج ).
شوره پشت . [ رَ /رِ پ ُ ] (ص مرکب ) سرکش و نافرمان . (ناظم الاطباء).
خفته پشت . [ خ ُ ت َ / ت ِ پ ُ ] (ص مرکب ) پشت دوتا. قوزی . قوزو. گوژپشت . خمیده پشت : حکیم نوزده چون پیر خفته پشت شوددرآنگهی که از پس خود ک...
چشم پشت . [ چ َ / چ ِ م ِ پ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) به اصطلاح مغلمان «مقعد». (آنندراج ). مقعد. (ناظم الاطباء).
چفته پشت . [ چ َ ت َ / ت ِ پ ُ ] (ص مرکب ) خمیده پشت . کوژپشت . قوزی یا کسی که پشتش از پیری یا بسبب دیگر خمیده شده است . پیر منحنی یا کسی ک...