پشت پا زدن . [ پ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) (یا... بر چیزی ) با تحقیر و استخفاف رد کردن . بدور افکندن . رها کردن . چشم پوشیدن . ترک گفتن . ترک دادن . (برهان قاطع). اعراض نمودن . ول کردن . (در تداول عوام )
: اما می ترسیدم که از سر شهوت برخاستن و لذت نقد را پشت پای زدن کاری دشوار است . (کلیله و دمنه ).
زده ٔ پشت پای همت اوست
هرچه ایام خشک و تر دارد.
انوری .
آن کو زند ز روی جفا پشت پای من
بوسم چو دامنش بلب اعتذار پای .
کمال .
غایت آرزو چو دست نداد
پشت پائی زدم برآسودم .
ابن یمین .
آستین بر هرچه افشاندیم دست ما گرفت
رو بما آورد بر هر چیز پشت پا زدیم .
صائب .
دست و پائی زدیم و درنگرفت
پشت پائی زدیم و وارستیم .
|| منهزم شدن . (برهان قاطع). || بی قدر و اعتبار کردن
: مرصع دو خلخال آن دلربای
زده حلقه ٔ ماه را پشت پای .
شمسی (یوسف و زلیخا).