پشته . [ پ ُ ت َ
/ ت ِ ] (اِ مرکب ) مقداری که با پشت توان برداشت . هر چیز که بر پشت گیرند از هیمه و جز آن . کوله . کوله بار. بار
: شب زمستان بود کپی سرد یافت
کرمک شب تاب ناگاهی بتافت
کپیان
۞ آتش همی پنداشتند
پشته ٔ هیزم بدو برداشتند.
رودکی (از کلیله و دمنه ).
روز دگر آنگهی بناوه و پشته
در بن چرختشان بمالد حمال .
منوچهری .
بیرون آمدند هر یکی پشته ٔ نی بگردن برنهاده و اندر هر پشته ازآن شمشیری مجرد... ایشان همچنان اندرشدند با آن پشته ها. (تاریخ سیستان ).
دسته ٔ گل گر ترا دهد تو چنان دانک
دسته ٔ گل نیست آن که پشته خاراست .
ناصرخسرو.
بر بناگوشی که رنگ او بچشم عاشقان
دسته دسته گل نمودی پشته پشته خار شد.
سوزنی .
گفت بلی روزی چهل شتر قربان کرده بودم ... بگوشه ٔ صحرائی برون رفتم و خارکنی را دیدم پشته ٔ خار فراهم آورده . (گلستان ). چون بشهر رسیدند کودکی را دیدند پشته ٔ هیزم آنجا نهاده وی را مشاهده کردند. (قصص الانبیاء ص
179). || ارتفاعی نه بس بلند از زمین . بلندی . تل ّ. (حبیش تفلیسی ). زمین بلند. تپه . توده . نجد. ربو. (منتهی الارب ). ربوه . رابیة. رباوة. رباة. حَودَله . حَجب . عَقبة. هضبة. اکمه . تلعه . ثنیة. ظَرب . یَفَع. یفاع . زَمَعة. ذریحة. کلندی . کلد. قارَة. قَرز. عفازة. صَوعة. دفدفه . دف ّ. قُتائدة. فرق . فرط. بنجة. (منتهی الارب ). جرداحة. جرداح
: از کوه تابکوه بنفشه ست و شنبلید
از پشته تا به پشته سمن زار و لاله زار.
فرخی .
چنان شد ز ایرانیان روی دشت
ز کشته بهر سوی چون پشته گشت
همه دشت پای و سر و کشته بود
ز کشته بهر سوی در پشته بود.
فردوسی .
بکشتند چندان ز توران سپاه
که از کشته شد پشته تا چرخ ماه .
فردوسی .
بسی دیو در دست او کشته گشت
ز کشته بسی دشت چون پشته گشت .
فردوسی .
چو پشته گشته از آن کشته پیش روی امیر
فراخ دشتی چون روی آینه هموار.
فرخی .
اینک همی رود که به هر قلعه برکند
از کشته پشته پشته و زاتش علم علم .
فرخی .
آهو از پشته بدشت آید و ایمن بچرد
چون کسی کو را باشد نظر میر پناه .
فرخی .
یکی پشته سازید پهن و بلند
پس از باد پر آتش اندر فکند.
اسدی (ایضاً ص 120).
رهی سخت دشخوار ششماهه بیش
همه کوه و دریا و پشته است پیش .
اسدی (ایضاً ص
204).
بهر سو در آن دشت کین تاختی
ز کشته همی پشته ها ساختی .
اسدی (ایضاً ص
82).
بر سر آن پشته حصاری ساختند. (مجمل التواریخ والقصص ).
راهی چون پشته پشته سنگ و درآن راه
سینه ٔ بازان بنعل گشته مصور.
مسعودسعد.
تن نازک مثال نی کردم
تا چنین پشته زیر پی کردم .
سنائی (سیرالعباد).
عمل شمس همی باید و تأثیر فلک
ورنه هر پشته به یک نور همی کان نشود.
سنائی .
تا عرض دهد لشکر پیروزه سلب را
بر پشته و بالای زمین راجل و راکب .
سوزنی .
چون مسافت میان دو لشکر نزدیک شد امیر ناصرالدین منکروار بر پشته رفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ خطی مؤلف ص
27). سلطان چون حدت بأس و شدت مراس آن قوم مشاهده کرد بر پشته ای فروآمد. (ایضاً ص
268).
همچو عرصه ْٔ پهن روز رستخیز
نه گو و نه پشته نه جای گریز.
مولوی .
چون به پشته ٔ فراجون رسیدم به پیری ملاقات شد. (انیس الطالبین بخاری ). چون بکنار قلان تاشی رسید برف تمامت گوها را با پشته برابر کرده بود. (جهانگشای جوینی ).
از خون بکوه و دشت روان گشت جویبار
وز کشته پشته های عظیم آمد آشکار.
اَمیل ، ذَریح ؛ پشته ٔ ریگ که یک میل عرض او باشد. (صراح ). ذَریح ؛ پشته ها. (منتهی الارب ). ضواجع؛ پشته ها. کُمزَة؛ پشته ای از خاک یا ریگ . کِفَر؛ پشته ای از کوه . مَصد؛ پشته ٔ بلند. مَصاد؛ پشته ٔ بلند. (منتهی الارب ).قوداء، طِنی ؛ پشته ٔ بلند. قوعلة، قضه ؛ پشته ٔ خرد. قائدة؛ پشته ٔ دراز گسترده بر زمین . کراغ ؛ پشته ٔ دراز و بیرون برآمده از زمین سنگلاخ سوخته . عقبةُ مَحوج ٌ؛ پشته ٔ دور. عقبةُ مَتوح ٌ؛ پشته ٔ دور و دراز. بُلطة؛ نام پشته ای . قَضفَة؛ پشته ای که از یک سنگ نماید. کتول الارض ؛ پشته های زمین و آنچه بلند برآمده باشد از آن .قُنفدُ؛ پشته های تنگ در راه . هدود؛ پشته ٔ شاقة. عقبه ٔ شاقة. صواح ؛ پشته ٔ بلند از زمین . خوصاء؛ پشته ٔ بلند زمین . مداخل ؛ پشته ٔ بلند مشرف بر زمین سیراب . صَلَغ؛ پشته ٔ سرخ . اکمة مفترشةالظهر؛ پشته ٔ گسترده همواریست . اکمة عبلاء؛ پشته ٔ درشت . عثعث ؛ پشته ٔ بی گیاه . عثال ؛ پشته ای است درشت یا رودباری در زمین جذام . فرزه ؛ راه بر پشته . ذناب ؛ آب رو میان دو پشته . خش ّ؛ پشته ٔریگ . خشرم ؛ پشته ٔ بلند که سنگ ریزه های آن أملس باشد. مخرم الاکمه ؛ پشته یا کوه که منفرد باشد از دیگر. خرماء؛ هر پشته که از آن بزمین پست فروروند. خرم الاکمه ؛پشته یا کوه که جدا باشد از دیگر. خشبل ؛ پشته ٔ سخت .ضرس ؛ پشته ٔ درشت . دمادم ؛ پشته های نرم خاکین . رِعص ؛ پشته ٔ ریگ مجتمع. دکاء؛ پشته ٔ زمین از خاک نرم . هدمل ؛ پشته ٔ بلند فراهم آمده . شعبه ، هذلول ، زیراء، زَیراء، زیری ، زازِیَة، زیراة، زیزآءة؛ پشته ٔ خرد. صَهوة؛برج بر سر پشته و توده . عبابید یا عبادید؛ پشته ها. غملول ؛ پشته ٔ بلند. غفو، غفیة؛ پشته ٔ بلند که آب بر آن نرود. غلباء؛ پشته ٔ بزرگ و بلند. عنز؛ پشته ٔ سیاه . عنز؛ پشته ٔ خرد. عنوت و عنتوت ؛ پشته ٔ دشوارگذار. قارةٌ عیطاء، پشته ٔ بلند. عقاب ، پشته و هر بلندی زمین که بسیار دراز نباشد. (منتهی الارب ). || کوز (در زراعت )
۞ . || این کلمه چون مزید مؤخر در اعلام جغرافیائی بکاررود: جورپشته . راه پشته . رکاپشته . سه پشته . چل پشته . گل پشته . قلعه پشته . میان پشته . هلوپشته . کلاپشته .
-
از کشته پشته ساختن ؛ بسیار کشتن .
-
پشته انداختن یا پشته کردن قنات ؛ فروریختن مجرای آن . پاره هائی از سقف و دیوار آن واریز کردن (اصطلاح مقنیان ).
-
پشته بندی کردن ؛ زمین را پشته ها کردن برای بعض کشت ها چون کشت سیب زمینی و غیره .
-
پشته ٔ قنات ؛ مسافت میان دو میله است . رجوع به میله شود.
-
پشته ناک ؛ زمینی که پشته ٔ بسیار دارد: طِلع؛ زمین پشته ناک . (منتهی الارب ).
-
دوپشته یا سه پشته ایستادن ؛ به دوتن یا سه تن یا به دوصف و سه صف ایستاده بودن .