پشیمان شدن . [ پ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) نَدَم . تندم . ندامت . ندمان . نادم شدن . ندامت حاصل کردن . سَدَم . (تاج المصادر بیهقی )
: اگر پند من یک به یک نشنوی
بفرجام کارت پشیمان شوی .
فردوسی .
پشیمان شد از کشتن موبدان
ز درگاه کم گشتن بخردان .
فردوسی .
گر از گفته ٔ خود پشیمان شوی
چو درماندگان سوی درمان شوی .
فردوسی .
پشیمان نشد هر که نیکی گزید
که بد زاب دانش نیارد مزید.
فردوسی .
بخواب اندرست آنکه بیکار گشت
پشیمان شود چونکه بیدار گشت .
فردوسی .
چو خشم آوری هم پشیمان شوی
بپوزش نگهبان درمان شوی .
فردوسی .
چو آزرده گشتی تو ای پیلتن
پشیمان شدم خاکم اندر دهن .
فردوسی .
که هرکس که بردارد از راه سنگ
پشیمان شود زانکه دارد بچنگ
وگر برندارد پشیمان شود
ز هردو به دل سوی درمان شود.
فردوسی .
وزانروی بهرام شد پر ز درد
پشیمان شده زانهمه کارکرد.
فردوسی .
همی راند بهرام پیش اندرون
پشیمان شده دل پر از درد و خون .
فردوسی .
هم آنگاه من زان پشیمان شدم
دلم خسته شد سوی درمان شدم .
فردوسی .
چو رستم بنزدیک توران رسید
پشیمان شد آه از جگر برکشید.
فردوسی .
پشیمان شد از کشتن یار خویش
کزان تیره دانست بازار خویش .
فردوسی .
برآنم که بینی پشیمان شوی
وزین کردهها سوی درمان شوی .
فردوسی .
شما زین گذشته پشیمان شوید
بنوی دگر باز پیمان شوید.
فردوسی .
پشیمان شوی زین بروز دراز
بپیچی همانا بگرم و گداز.
فردوسی .
پشیمان شد از رای و کردار خویش
همه تیره دانست بازار خویش .
فردوسی .
مکن ای جهاندار و باز آر هوش
پشیمان شود مرد بیهوده کوش .
فردوسی .
چون روزگاری برآمد هرون پشیمان شد از برانداختن برمکیان . (تاریخ بیهقی ). تغیر ندهم بهیچ چیز از آنها که وقت بیعت مذکور شده و برنگردم از آن هرگز و پشیمان نشوم هیچوقت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
316). چون آتش خشم بنشست پشیمان میشوم . (تاریخ بیهقی ). آخر سلطان بحسنک داد و پشیمان شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
373).
پشیمان شد از گفته ٔ خود بهو
ندید اندر آن چاره از هیچ سو.
اسدی (گرشاسب نامه ص 110).
گر دیوار از آنچه کرد پشیمان نشد
من نفس را زکرده پشیمان کنم .
ناصرخسرو.
سود نداردت پشیمان شدن
چون شود آن روز گمانت عیان .
ناصرخسرو.
چون پیش طالوت آمدند طالوت نیز پشیمان شده بود. (قصص الانبیاء ص
149). از این زرق ... روزی پشیمان شوی . (کلیله و دمنه ). شیر... از فرستادن دمنه پشیمان شد. (کلیله و دمنه ). تهکن ؛ پشیمان شدن . قَرَع َ فلان ٌ سِنَّه ُ، پشیمان گردید و برهم سائید دندان را از ندامت . تفنَّد،اِفاخة؛ پشیمان شدن . تفکن ؛ پشیمان شدن برگذشته . (منتهی الارب ). || توبه . انابت
: چیست پشیمانی آنکه بازنگردد
مرد بکاری کز آن شده ست پشیمان .
ناصرخسرو.