پف کردن . [ پ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دهن را بسته از میان دو لب دم برآوردن و دمیدن برای تیز کردن یا کشتن آتشی یا سرد شدن حارّی . دمیدن . فوت کردن . (در تداول عوام )
: هر آن شمعی
۞ که ایزد برفروزد
هر آن کس
۞ پف کند سبلت بسوزد.
بوشکور (از لغت نامه ٔ اسدی نخجوانی ).
هر که بر روی مه فشاند تف
یا کند بر چراغ انجم پف .
جامی .
|| آماسیدن . آماهیدن . نفخ کردن . خیز برداشتن چنانکه روی و پشت پای وپشت دست و جز آن . برآمدن . باد کردن . ورم کردن . بالاآمدن : روی بچه پف کرده است . کوکو پف کرد. شامی پف کرد. || مجازاً بمعنی تکبر کردن در تداول عوام .