پنبه زار. [ پَم ْ ب َ
/ ب ِ ] (اِ مرکب ) زمینی که در آن پنبه کشته اند. مقطن . (دهار). مقطَنة. (منتهی الارب ): اتفاقاً برفی عظیم افتاده بود و دشت و صحرا پنبه زار شده و کوه و کنار از صحبت سرما چادر گازری در سر گرفته . (العراضة)
: ریش چون روی پنبه زار شده
روی چون پشت سوسمار شده .
سنائی .
نشگفت اگر یکی ز دهاقین عدل تو
سیراب سازد از عرق شعله پنبه زار.
طالب آملی (از آنندراج ).
پنبه زاری بود یکسر پیش ازین هامون برف
برق نیسان آتشی انگیخت در آن پنبه زار.
قاآنی .