پنجه کردن . [ پ َ ج َ
/ ج ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ستیزه کردن . نبرد کردن . نزاع کردن
: هر که با پولاد بازو پنجه کرد
ساعد سیمین خود را رنجه کرد.
سعدی (گلستان ).
سعدیا با ساعد سیمین نشاید پنجه کرد
گرچه بازو سخت داری زور با آهن مکن .
سعدی .
شاید ای نفس تا دگر نکنی
پنجه با ساعدی که سیمین است .
سعدی .
|| پنجه در زمین فشردن . مجازاً، ثبات قدم نمودن
: نه در خسرو نگه کرد و نه در تخت
چو شیران پنجه کرد اندر زمین سخت .
نظامی .
|| کنایه از قبض کردن و گرفتن باشد.