پنداشت . [ پ ِ ] (مص مرخم ، اِمص ) اسم از پنداشتن . پندار. خیال . ظن . گمان . وهم . حسبان . محسبة
: الهی پنداشتم ترا شناختم اکنون پنداشت خود رادر آب انداختم . (خواجه عبداﷲ انصاری از آنندراج ).
پنداشت نیست ، هست حقیقت ، از این سخن
زینسان سخن بگوش تو از هر زبان رسید.
سوزنی .
این رنگ همه هوس بود یا پنداشت
او بی رنگ است رنگ او باید داشت .
عین القضاة همدانی
الرَّجم ؛ به پنداشت سخن گفتن . (زوزنی ). || فکر: هومت ؛ پنداشت نیک . || فرض . تقدیر. شمار. || تکبر. (آنندراج ). غرور. عجب
: و تاینکو با لشکر جرّار در پنداشت و اغترار و قدرت خود فریفته . (جهانگشای جوینی ). || و در مثال ذیل ظاهراً پنداشت بمعنی پنداشتن بمعنی قهر (مقابل آشتی ) آمده است
: و یکبار یکی در مسجدی دید که نماز میکرد گفت اگر پنداری که این نماز سبب رسیدن است به خدای تعالی غلط میکنی که همه پنداشت است نه مواصلت . (تذکرة الاولیاء).