اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پوست افکندن

نویسه گردانی: PWST ʼFKNDN
پوست افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پوست انداختن . سلخ :
حرف بگذاشته چون دل سخنش
پوست بفکنده همچو مار تنش .
کجاست زهره که بر صدر عشق بنشیند
که پوست افکند از هیبتش پلنگ آنجا.

سالک .


رجوع به پوست انداختن شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
پوست تخت افکندن . [ ت َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پوست تخت انداختن . مقیم شدن . لنگر انداختن . دیر ماندن .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.