اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پوست کنده

نویسه گردانی: PWST KNDH
پوست کنده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پوست برآورده . که پوست آن برداشته باشند. پوست بازکرده . مقشر. مقشور ۞ : شعیرٌ مقشر؛ جو پوست کنده ۞ .
- مثل هلوی پوست کنده ؛ سرخ و سفید (آدمی ) صورتی یا مجموع اندامی شاداب . || مسلوخ .
- گوسپند پوست کنده ؛ منسلخ .
|| کنایه است از رُک . بی پرده . صریح . واضح . آشکارا. فاش . برملا. روشن . بی کنایة. پوست بازکرده ۞ . راست و صاف . بی رودربایستی (سخن یا گفتار) :
سربسته همچو فندق اشارت همی شنو
می پرس پوست کنده چو بادام کآن کدام .

خاقانی .


چرا چون گل زنی در پوست خنده
سخن باید چو شکر پوست کنده .

نظامی .


- پوست کنده گفتن ؛ رک و بی پرده گفتن :
در حق سرتراش این حمام
سخن راست بنده میگویم
می کند پوست از سر مردم
سخن پوست کنده می گویم .

برهان ابرقوهی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۰ ثانیه
صاف و پوست کنده . [ ف ُ ک َ دَ / دِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) صریح . آشکارا. روشن . بی کنایت . صاف و ساده . بی پرده . و رجوع به صاف و ساده شود.
پاک و پوست کنده . [ ک ُ ک َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) صریح (گفتار).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.