پوستین به گازر دادن . [ ب ِ زَ
/ زُ دَ] (مص مرکب ) صاحب برهان گوید کنایه از بدگوئی و عیب جوئیست . لکن در بیت های ذیل معزی و انوری چنین مینماید که بمعنی کار بغیر اهل آن گذاردن است
: کی شود غرّه بگفتار مخالف چون توئی
مرد دانا کی دهدهرگز بگازر پوستین .
معزی .
بسلیمان نگر که از سر داد
پوستین اَمل بگازر داد.
سنائی .
گرت باید که سست گردد زه
اولا پوستین بگازر ده .
سنائی .
معشوقه دل ببرد و همی قصد دین کند
با آشنا و دوست کسی این چنین کند...
دل پوستین بگازر غم داد و طرفه آنک
روز و شبم هنوز همی پوستین کند.
انوری .
رجوع بکتاب امثال و حکم شود.