پوش
نویسه گردانی:
PWŠ
پوش . (اِ) پوش دربندی . شیافی است متخلخل و سبک که از کوفته ٔ برگ درختی کنند و این درخت برگش ببرگ حنا ماند و تخمش مدور و از شاهدانه کوچکتر و مایل بزردی باشد و از دربند و ارمنیه آرند وطبیعت آن سرد است در دوم و خشک در آخر درجه ٔ اول و آن رادع و ملین و مبرد بود و طلاء آن جهت اورام حاد وتحلیل و منع ازدیاد آن و اوجاع حارّه و نقرس و رمد و صداع نافع است . و رازی گوید: چون آن را با آب عنب الثعلب سوده و بر نقرس طلا کنند منفعتی عظیم دارد و بدلش شیاف مامیثا و حضض و عنب الثعلب و بزرالهندباست و آن را بوش و بوش دربندی با باء موحده نیز نامند.
واژه های همانند
۱۲۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
جبه پوش . [ج ُب ْ ب َ / ب ِ ] (نف مرکب ) زره پوش . (ناظم الاطباء).
جرم پوش . [ ج ُ ] (نف مرکب ) آن که گناه پوشد. (یادداشت مؤلف ) : در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش حافظ قرابه کش شد و مفتی پیاله نوش .حافظ.
تاج پوش . (اِ مرکب ) کرباسی است که بر روی تاج کشند یعنی غاشیه ٔ تاج : شاهنشهی است روزی ما در لباس فقرسرپوش تاج پوش شود بر طعام ما.تأثی...
تخت پوش . [ ت َ ] (اِ مرکب ) پوشش باشد از اقمشه . (آنندراج ). پوشش تخت . (ناظم الاطباء) : تختی از تخته ٔ زر آوردندتخت پوشی ز گوهر آوردند. نظامی ....
آهن پوش . [ هََ ] (ن مف مرکب ) آهن پوشیده . پوشیده ٔ به آهن .- آهن پوش کردن شیروانی ؛ پوشیدن آن به تنکه ٔ آهن .
پای پوش . (نف مرکب ، اِمرکب ) پاافزار. کفش . نوعی از پاافزار و جوراب است . (تتمه ٔ برهان ). چموش : هرگز از دور زمان ننالیدم و روی از گردش آسم...
پرده پوش . [ پ َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) ساتِر. ستار. (دهار). سِرپوش . رازدار. امین . سِرّ نگاهدار. مقابل پرده دَر : حق بود پرده پوش من از فضل و من...
ازرق پوش . [ اَ رَ ] (نف مرکب ) آنکه جامه ٔ نیلگون پوشد. || مجازاً، صوفی : پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان رخصت خبث نداد ارنه حکایتها بود....
اطلس پوش . [ اَ ل َ ] (نف مرکب ) آن که اطلس پوشد. پوشنده ٔ جامه ٔ اطلس : شبه را کز سیه پوشی برآمد نام آزادی به از یاقوت اطلس پوش و داغ بند...
بادل پوش . [ دِ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) پوشنده ٔ لباس و جامه ٔ بادله . (آنندراج : بادله ).