پول . (اِ) از پهلوی پوهل
۞ . پُل . قنطرة. جسر. و به این معنی درزبانهای ایرانی بسیار کهنسال است . طاق و سقف گونه ای که بر رودی یا نهر و مادی بر عرض آن بندند گذشتن مردم و چارپایان را. کرپی (در تداول مردم قزوین و ظاهراً ترکی باشد)
: و پولی ساختند و خلایق و چهارپایان بدان میگذشتند. (ترجمه ٔ بلعمی تاریخ طبری ).
خردمند گوید که هست این جهان
یکی پول بر راه و ما همرهان .
ابوشکور بلخی .
یکی پول دیگر بباید زدن
شدن را یکی یک بباز آمدن
۞ .
فردوسی .
ترا هست محشر رسول حجاز
دهنده بپول چنیور
۞ جواز.
عنصری .
و آن پول سدیور ز همه باز عجبتر
کز هیکل او کوه شود ساحت بیدا.
عنصری .
بگذرد زود بیکساعت ازپول صراط
بجهد باز بیک جستن از کوه خراز.
منوچهری .
بروزت شیر همراه و بشب غول
نه آبت را گذر نه رود را پول .
(ویس و رامین چ کلکته ص 121).
بدانی که انگیزش است و شمار
همیدون بپول خنیور
۞ گذار.
اسدی .
بپول خنیور
۞ که چون تیغ تیز
گذار است و هم نامه و رستخیز.
اسدی .
چو پولی است زی آن جهان این جهان
بر او عبره ما را و ما کاروان .
اسدی .
چو پولی است این مرگ کانجام کار
برین پول دارند یکسر گذار.
اسدی .
و در زیر پول تکان بگذرد (رود طاب ) و ریشهر را آب دهد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص
150). و پولی بر آن رود است یک نیمه شهر که ازین جانب رود است بر کوه نهاده ست . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
139). و از آثار او [شاپور] در عمارت جهان آن است که این شهرها و بندها و پولها که یاد کرده آید او بنا کرده است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
72). و رودی عظیم که آن را نهر طاب گویند و منبع آن از حدود سمیرم است آنجا میگذرد زیر پول تکان . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
148). و عمارت راههاء مسلمانان و پولها و مانند این خیرات بسیار کرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
95). تا برسیدند بپولی از سنگ و قلعی ساخته . (مجمل التواریخ والقصص ). پول نهروان ... بعراق ، ابن وهرز بن به آفرید کرده است . (فارسنامه ص
96).
آمدباران غم پول سلامت ببرد
بر سر یک مشت خاک تا کی باران او.
خاقانی .
راند بسی رود خون از پی حقمان و خصم
زیر پل سکه شد پول بسر درشکست .
خاقانی .
و مساجد و رباطها و پولها و آبگیرهای راه حجاز. (راحة الصدور راوندی ).
تمنای شه آنگه آید بدست
که در روی دریاتوان پول بست .
نظامی .
برین سرسری پول ناپایدار
چگونه توان کرد پای استوار.
نظامی .
به آمل آمد جمله پولها و گذرها خراب فرمود. (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار). چون به پول سرخ مراغه رسیدند. (تاریخ غازان خان ص
149).
ازسر جیحون نتوان بازجست
عبره توان کرد ولیکن بپول .
نزاری .
-
پول صراط. پل صراط. پل چینوت ؛پلی باریکتر از موی و برنده تراز شمشیر که فاصله ٔ میان دوزخ و بهشت است و سعید و شقی را از آن بباید گذشتن و آن را پول محشر نیز گویند:
از عدل دید خواهی هم راستی و هم خم
در ساق عرش ایزد در طاق پول محشر.
خاقانی .
صبر چون پول صراط آن سو بهشت
هست با هر خوب یک لالای زشت .
مولوی .
-
امثال :
اگر خود پولی از سنگ کبود است چو بی آبست پل ز آنسوی رود است .
نظامی .
پول آن سر رود بسته بودن ؛ از سلامت و نجات دور بودن و دسترسی نداشتن
: میان موج بلا غرقه ای ، خلاص مجوی
که هست پول سلامت از آن کران بسته .
رفیع الدین لنبانی .
پول بر دریا بستن ؛ امری محال و ممتنع خواستن
: تمنای شه آنگه آید بدست
که بر روی دریا توان پول بست .
نظامی .
رجوع به صراط و رجوع به چینوت شود.