په
نویسه گردانی:
PH
په . [ پ َه ْ ] (اِ) بلهجه ٔ طبری : پود، مقابل تار.
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
په کلااتیس . [ پ ِ ک ُ اُ ] (اِخ ) په سلاتیه . نام ناحیتی در حدود سند. (ایران باستان ج 2 ص 1766).
په تی ریس . (اِخ ) نام مردی که در تقسیم مصر توسط اسکندر بدو ایالت ، والی یکی از دوایالت شد اما نپذیرفت . (ایران باستان ج 2 ص 1358).
به لکنت افتادن .گرفتگی زبان در هنگام سخن گفتن . درماندن به سخن . کندی زبان . کندزبانی . زبان شکستگی . درماندگی در جواب کسی را دادن.
له و په شدن . [ ل ِ هَُ پ ِه ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) له و لورده شدن . خرد و خاکشی شدن . سخت لِه شدن ، چنانکه گوشت کوفته در هاون .
له و په کردن . [ ل ِ هَُپ ِه ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) له و لورده کردن . خرد و خاکشی کردن . سخت لِه کردن چنانکه گوشت کوفته در هاون .
په سستاس سوماتوفیلاکس . [ پ ِ س ِ ] (اِخ ) رجوع به په سست شود.