پهلوانی . [ پ َ ل َ
/ ل ِ ] (ص نسبی ) منسوب به پهلوان و پهلوانان و پهلو (پارت )
۞ . بمناسبت شجاعت و دلیری این قوم . پارتی . پهلوی
: فزون از پسر داشتی قیصرش
بیاراستی پهلوانی برش .
فردوسی .
سکندر دل پهلوانی گرفت
سخن گفتن خسروانی گرفت .
فردوسی .
تنش را یکی پهلوانی قبای
بپوشید و از کوه بگذارد پای .
فردوسی .
که برگیرد این گرز و کوپال من
همین پهلوانی بر و یال من .
فردوسی .
نهادند بر پشت شبرنگ زین
کمر خواست با پهلوانی نگین .
فردوسی .
ورا گفت کاین کاویانی درفش
هم این پهلوانی و زرینه کفش .
فردوسی .
سپاه ترا مرزبانی دهم
ترا افسر پهلوانی دهم .
فردوسی .
یکی جامه ٔ خسروانی بخواست
همان جوشن پهلوانی بخواست .
فردوسی .
بیابانیان پهلوانی کنند
ملکزادگان دشتبانی کنند.
نظامی .
لگام پهلوانی بر سرش کن
بزیر خود ریاضت پرورش کن .
نظامی .
نه هر که دعوی زورآوری کند با ما
بسر رود، که سعادت بپهلوانی نیست .
سعدی .
-
اعصار پهلوانی ؛ ادوار قهرمانیت .دوره ٔ پهلوائی . دوره ٔ پارتی . (ایران باستان ج
2 ص
2265 و
2601).
|| شهری . زبان شهری . (برهان ). زبان فارسی باستانی . (جهانگیری ) (برهان ). (و مراد از فارسی باستانی زبان پهلوی است ). منسوب به پهلو. پارت
۞ . پهلوی . رجوع به پهلوی (زبان ...، خط...) شود
: کجا بیور از پهلوانی شمار
بود در زبان دری ده هزار.
فردوسی .
اگر پهلوانی ندانی زبان
بتازی تو اروند را دجله خوان .
فردوسی .
ورا نام کندز بدی پهلوی
اگر پهلوانی سخن بشنوی .
فردوسی .
ابر پهلوانی برو مویه کرد
دو رخساره ٔ زرد و دل پر ز درد.
فردوسی .
اگر پهلوانی ندانی زبان
ورزرود را
۞ ماوراءالنهر خوان .
فردوسی .
سیاوش غمی گشت از ایرانیان
سخن گفت بر پهلوانی زبان .
فردوسی .
سکندر دل خسروانی گرفت
سخن گفتن پهلوانی گرفت .
فردوسی .
چنین تا بتازی سخن راندند
از آن پهلوانی همی خواندند.
فردوسی .
|| پارسی (فصیح )
: بسی رنج بردم بسی نامه خواندم
بگفتار تازی و از پهلوانی .
فردوسی .
گشاده زبان و جوانیت هست
سخن گفتن پهلوانیت هست .
فردوسی .
|| (حامص ) جوانمردی . (تاریخ تمدن جرجی زیدان ج
5 ص
61). || (اِ) زردآلوئی خاص شهر یزد. (از شرفنامه ٔ منیری ).