اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پهن

نویسه گردانی: PHN
پهن . [ پ ِ هَِ ] (اِ) ۞ فضله ٔ اسب و استر و خر. روث . سرگین اسب و خر و استر. سرگین سم داران . آزاله (در تداول مردم قزوین ).
- امثال :
پهن بارش نمیکنند ؛ آبرو و اعتبار و ارزش ندارد.
پهن پا میزند ؛ سخت بیکاره و ولگرد است . رجوع به پهن پا زدن شود.
- تخته پهن ؛ پهن خشک گسترده زیر حیوانات بارکش و سواری ده در طویله خوابیدن او را.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
خاک پهن .[ ک ِ پ ِ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پِهِن اسب یاخر را چون سَرَند کنند و آشغالش را بگیرند آنچه ماند خاک پهن است که برای کود و...
پهن گوش . [ پ َ ] (ص مرکب ) که گوش پهن دارد. ارفش . (تاج المصادر): خطلاء؛ گوسپند پهن گوش . (منتهی الارب ).
چاه پهن .[ پ َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: قریه ای است از قرای دشتی فارس . (از مرآت البلدان ج 4 ص 132).
چاه پهن . [ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لاور کنگان بخش خورموج شهرستان بوشهر که در 66 هزارگزی جنوب باختر خورموج ، در باختر کوه مند واقع ...
چاه پهن . [ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بردخون بخش خورموج شهرستان بوشهر که در 108 هزارگزی جنوب خورموج ، کنار شوسه ٔ سابق بوشهر به لنگه ...
پت و پهن . [ پ َ ت ُ پ َ] (ص مرکب ) از اتباع . پهنی پهن : بینیئی پت و پهن .
آفتاب پهن . [ پ َ ] (اِ مرکب ) در تداول خانگی ، آنگاه از بامداد که قسمتی از سطح سرای را آفتاب گیرد.
پهن اندام . [ پ َ اَ ] (ص مرکب ) پهن بر. پهن تن .
پهن حاجی . [ پ َ ] (اِخ ) نام یکی از قراء هفتگانه ٔ رکن کلا از دهستان تالار پی بخش مرکزی شهرستان شاهی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج ...
پهن پازن . [ پ ِ هَِ زَ ] (نف مرکب ) که پهن پازند، که سرگین سم داران را که برابر آفتاب گسترده باشند خشک شدن را، با پای بگرداند. رجوع به ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۷ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.