اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پهنه

نویسه گردانی: PHNH
پهنه . [ پ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) مقابل گوی . طبطاب . راکت ۞ (در گوی و پهنه ). قسمی چوگان که سر آن مانند کفچه پهن است و گوی رادر آن نهاده برافکنند و چون نزدیک بفرود آمدن شود باز سر پهنه را بر او زنند و هم چنین کنند و نگذارند بر زمین آید تا بمقصد برسانند. (جهانگیری ) (انجمن آرا). کفچه بود که بدان گوی بازند و آن را طبطاب خوانند و غازیان نیز دارند. چون کفچه باشد که بدو گوی بازی کنند به گوی خود و غازیان بیشتر دارند. بتازی طبطاب خوانندش . (فرهنگ اوبهی ) (فرهنگ اسدی ) :
بدان امید که روزی بدست شاه افتد
چو پهنه ٔ گهرآگین شده ست هفتورنگ .

فرخی .


گاهست که یکباره به کشمیر خرامیم
از دست بتان پهنه کنیم از سر بت گوی .

فرخی .


هنر نماید چندانکه چشم خیره شود
بتیر و نیزه و زوبین و پهنه و چوگان .

فرخی .


ز دستهاهاشان پهنه ز پایها چوگان
ز گرد سرها گوی اینت شاه و اینت جلال .

فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 217).


سپید عارض معشوق زیر زلف بود
چو پشت پهنه ٔ سیمین برزده بدخان .

فرخی .


بنات النعش چون طبطاب سیمین
نهاده دسته زیر و پهنه از بر.

لبیبی .


هر چند در میان دو گویم : زمین و چرخ
لیک این دو گوی را به یک اندیشه پهنه ام .

سنائی .


سر اندر راه ملکی نه که هر ساعت همی باشی
تو همچون گوی سرگردان و ره چون پهنه بی پهنا.

سنائی .


|| پهنی ران آدمی و حیوانات دیگر از جانب درون و آن را بعربی قطن خوانند. (برهان ) (جهانگیری ). قطن . صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی در علاج حرقة البول گوید: رگ باسلیق فرمایند زدو اگر مانعی نباشد بر پهنه که بتازی قطن گویند حجامت فرمایند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). درد کمرگاه باشد...و فروسو تا پهنه که آن را بتازی القطن گویند... فرودآید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اختلاج قضیب و تمدد اوعیه ٔ منی از آماسی گرم ، رگ زدن و بر پهنه حجامت کردن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). استفراغ بفصد و باسهال و حجامت بر پهنه و روی ران . دیوچه افکندن بر پهنه . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رگ اکحل و باسلیق و صافن زدن بر پهنه ، وروی ران حجامت کردن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و علاج بروفق که آفتی از وی تولد نکند آن است که رگ باسلیق میزنند و بر پهنه و کمرگاه و بر روی ران حجامت میکنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). عدد مهره ها (مهره های گردن و پشت ) سی مهره است و پنج بخش است . یک بخش مهره های گردن است و عدد آن هفت است . دوم مهره های پشت است و عدد آن دوازده است و سوم مهره های کمرگاه است و بتازی آنجایگاه را قطن گویند و حقو گویند و عدد آن پنج است و به مرو پهنه گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || چوبی مخروطی تراشیده که اطفال ریسمان بر آن پیچندو نوعی بر زمین اندازند که تا دیرباز میگردد. (برهان ). فرموک . (شرفنامه ). گردنای . (شرفنامه ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
پهنه . [ پ َ هََ ن َ / ن ِ ] (اِ) پَهَن . شیری که بسبب مهربانی بسیار در پستان مادر طغیان کند. (برهان ). رجوع به پَهَن شود.
پهنه . [ پ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) ۞ فسحت . عرصه . عرض . (برهان ). ساحت . میدان . (جهانگیری ) (برهان ) : جرم هلال چرخ برین سبز پهنه چیست مانا ز سم ...
پنل
پهنه ور. [ پ َ ن َ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان جلال ازرک بخش مرکزی شهرستان بابل ، واقع در 15 هزار و پانصد گزی باختر بابل . دشت ، معتدل مرطوب م...
پهنه بر. [ پ َ ن َ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان زنگوان بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام ، واقع در 14 هزارگزی جنوب چرداول . کنار راه اتومبیل رو ...
پهنه در. [ پ َ ن َ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان فریم بخش دودانگه ٔ شهرستان ساری ، واقع در 4 هزارگزی باختر کهنه ده ، سر راه عمومی فریم به پل سف...
پهنه کلا. [ پ َ ن َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گلیجان رستاق بخش مرکزی شهرستان ساری ، واقع در 13 هزارگزی جنوب خاوری ساری و 2 هزارگزی باختر ...
پهنه بر. [ پ َ ن َ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهار بلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان ، واقع در 34 هزارگزی شمال باختری همدان ، کنار شوسه ٔ همد...
پهنه باز. [ پ َ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) که پهنه بازد. رجوع به پهنه شود : پهنه بازی و کمندافکنی و چوگان بازناوک اندازی و زوبین فکن و سخت کمان ....
پهنه بر. [ پ َ ن َ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار، واقع در 16هزارگزی شمال خاوری نجف آباد کنار شوسه ٔ بیجار به سنندج . تپه ...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.