اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پی

نویسه گردانی: PY
پی . [ پ َ / پ ِ ] (اِ) قوه ٔ مقاومت . تاب و توانایی . طاقت .پای . قوت مقاومت . تاب و طاقت . (برهان ) :
فرستاده را گر کنم سرد و خوار
ندارم پی و مایه ٔ کارزار.

فردوسی .


بتاراج داد آن همه بوم و بر
کرا بود با او پی و پا و پر.

فردوسی .


بیاورد هر کس بر او ۞ باژ و ساو
نه پی بود با او کسی را نه تاو.

فردوسی .


همه پاک با هدیه و باژ و ساو
نه پی بود با او کسی را نه تاو.

فردوسی .


چرا کرده ای نام کاوس کی
که در جنگ شیران نداری تو پی .

فردوسی .


چنین داد پاسخ بدیشان که من
نبینم کسی اندرین انجمن
که دارد پی و تاب افراسیاب
مرا رفت باید چو کشتی بر آب .

فردوسی .


ز چیزی که ما را پی و تاب نیست
ز یأجوج و مأجوجمان خواب نیست .

فردوسی .


شوم بر گرایم تن پیلسم
ببینم چه دارد پی و زور و دم .

فردوسی .


کشنده سته مانده بی پای و پی
شمارنده از رنج خون گشته خوی .

اسدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
پی جور. [ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) مصحف پی جو. (در تداول عامیانه ، پی جو). رجوع به پی جو شود.
پی تیا. (اِخ ) پی تی . یونانیان کاهنه ٔ آپولو را در دلفی پی تیا می خواندند. کاهنه ٔ مزبور نخست از دوشیزگان انتخاب میشد ولی چندی بعد او را از می...
پی تون . [ تُن ْ ] (اِخ ) ۞ نام ناطقی که فیلیپ مقدونی به مجمع بئوسیان فرستاد تا در مقابل دموستن معارضه کند و مانع آید که آنان تحت تأثیر...
پی دار. [ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) (گندم ، آرد، خمیر) که ریع بسیار دارد. صاحب ریع. دارای قوت و چسبندگی . || (گوشت ...)؛ دارای قوت . دارای پی و...
پی جان . [ پ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ بخش رودسر شهرستان لاهیجان . واقع در 9 هزارگزی جنوب خاوری رودسر. جلگه ، معتدل ، مرطوب . د...
پی جوی . [ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) پی جو. اثرجوی .- پی جوی کسی یا چیزی شدن (عوام پی جور گویند) ؛ بجستجوی وی برخاستن ؛ تفتیش حال وی کردن . ر...
پی چلو. [ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بلده ٔ کجور بخش مرکزی شهرستان نوشهر. کوهستانی ، سردسیر،دارای 160 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه ٔ مح...
پی چوب . [ پ َ / پ ِ ] (اِ مرکب ) ۞ پی جوب . قسمی سپیدار. رجوع به پی جوب و رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 188 شود.
پی زده . [ پ َ / پ ِ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از پی زدن . پی بریده : خران گور گریزان تیر هجو منندبه داس پی زده و در کمند مانده ...
پی زرد. [ پ َ / پ ِ ی ِزَ ] (اِ مرکب ) عصب . (دهار) (مهذب الاسماء). عصبة.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۲۷ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.