اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پیر

نویسه گردانی: PYR
پیر. [ ی َ ] (اِ) پدر (در بعض لهجه های فارسی نظیر مازندرانی و سیادهنی و جز آن ). اب :
مگذر ز سر عشق که گر درّ یتیمی
ماننده ٔ این عشق ترامار و پیر نیست .

مولوی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
پیر گشنسب . [ گ ُ ن َ ] (اِخ ) برادرزاده ٔ شاپور دوم . وی بدین عیسوی درآمد و نام مارسابها ۞ گرفت و بدین سبب وی را شکنجه کردند و بهلاکت رسا...
پیر کنعان . [ رِ ک َ ] (اِخ ) پیر کنعانی . کنایه از یعقوب پیغمبر. (غیاث ) : شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت فراق یار نه آن میکند که بتوا...
پیر تسلیم . [ رِ ت َ ] (اِخ ) لقب مولانا نظام الدین عبدالرحیم خوافی ، از علماء معاصر ملک معزالدین حسین کرت . مقیم دارالسلطنه ٔ هرات . (حبیب الس...
پیر تعلیم . [ رِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) معلم علوم دینی . (آنندراج ) (شرفنامه ) : دل من پیر تعلیم است و من طفل زبان دانش دم تسلیم سر...
پیر دوموی . [ رِ دُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) که موی سر وی سپید و سیاه بود. || کنایه از دنیا باشد به اعتبار شب و روز. (برهان ). استعاره اس...
پیر دهقان . [ دِ ] (اِ مرکب ) دهقان پیر. دهقان سالخورده . || کدخدا و بزرگ ده . || شراب انگوری کهنه . شراب کهنه ٔ انگوری . (برهان ). می انگو...
پیر بخاری . [رِ ب ُ ] (اِخ ) پیرمردی دانشمند از مردم بخارا که ازجانب ترکمانان سلجوقی ، طغرل بیک و برادرانش ، پیامی آورده بود برای خواجه ٔ بزر...
پیر ارمیت . [ ی ِ اِ ] (اِخ ) (یعنی پیر منزوی ) ۞ نام راهبی موجد و مشوق جنگهای صلیبی ، جنگهایی که خانمانهای بی حد و حصری را بسوخت ، این مت...
پیر اسملو. [ اِ م ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان چهاردانگه ٔ بخش هوراند شهرستان اهر. واقع در 17 هزارگزی شمال هوراند و 30/5 هزارگزی شوسه ٔ اهر ب...
پیر کله پز. [ رِ ک َل ْ ل َ / ل ِ پ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طباخی که سر بریان و پاچه پزد. (شرفنامه ).
« قبلی ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۱۳ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.