اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

پیر

نویسه گردانی: PYR
پیر. (اِخ ) دهی از دهستان کوشک بخش بافت شهرستان سیرجان ، واقعدر 75 هزارگزی جنوب خاوری بافت ، سر راه فرعی بافت به اسفندقه . کوهستانی ، سردسیر. دارای 100 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت و راه فرعی است . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
کهن پیر. [ ک ُ هَم ْ / هُم ْ ] (اِ مرکب ) پیرفرتوت و سالخورده . مرد بسیار پیر. (ناظم الاطباء).
پیر شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ۞ دیرینه سال گشتن . کلانسال گشتن . شیر شدن موی . (مجموعه ٔ مترادفات ). کافور در محاسن کشیدن . مژگان سفید کردن ...
پیر فلک . [ رِ ف َ ل َ ] (اِخ ) کنایه از کوکب زحل است . (برهان ).
پیر کار. [ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) استادکار. دانای کار : کدو خوش بنزدیک نرگس بکارسفارش چه حاجت تویی پیر کار.ظهوری (از آنندراج ).
پیر کلا. [ ک َ ] (اِخ ) نام موضعی به هزارجریب مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو ص 125 بخش انگلیسی ).
پیر کهن . [ رِ ک ُ هََ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیر کلان . پیر کلانسال .سالخورده . قنسر. قعوس . پیر کهنسال . (منتهی الارب ).
باغ پیر. (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش کرج شهرستان تهران که در 5 هزارگزی شمال خاور مرکز بخش و در کنار راه چالوس واقع است . ناحیه ای...
پیر خرد. [ رِ خ ِرَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عقل . عقل کل . فرد کامل . مرد هنر. (آنندراج ). مرد دانا و عاقل : درین چمن که گلش پیش خیز صبحدم ا...
پیر دیر. [ رِ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رهبان : مغان را خبر کرد و پیران دیرندیدم در آن انجمن روی خیر. سعدی .|| قائد. پیشوا.امام . |...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۱۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.