پیر پنبه . [ رِ پَم ْ ب َ
/ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، ص مرکب ) کسی را گویند که بغایت پیر شده باشد چنانکه در تمام بدن او موی سیاه نمانده باشد. (برهان ). پیر منحنی که مژه و ابروش سفید شده باشد. (آنندراج ). || (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مترس . مترسک بستان . علامتی که بر کنار مزروعات نصب کنند تا باعث وحشت طیور گردد و آن را دهل بضم هاء نیز گویند. (آنندراج )
: در خانگاه باغ نه صادر نه واردست
تا پیر پنبه گشت حریف گران برف .
کمال اسماعیل (در صفت برف ).
اگر نیست اندر چمن پیر پنبه
چرا زاغ را می نهد بر شکوفه .
کمال اسماعیل .