پیر شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب )
۞ دیرینه سال گشتن . کلانسال گشتن . شیر شدن موی . (مجموعه ٔ مترادفات ). کافور در محاسن کشیدن . مژگان سفید کردن . (مجموعه ٔ مترادفات ). مشک را کافور کردن . (مجموعه ٔ مترادفات ). کهن سال شدن . بسالخوردگی رسیدن . تقنر. (منتهی الارب ). تطبیخ . (منتهی الارب ). عجوز. (دهار). شیخ . (تاج المصادر). شیخوخة. (تاج المصادر). شمط. بلاء. بلی . شیب . شیبة. مشیب . تشییخ . جلالة. تنییب . تبدین . (از منتهی الارب )
: تا پیر نشد مرد نداند خطر عمر
تا مانده نشد مرغ نداند خطر بال .
کسائی .
چون پیر شدی ز کودکی دست بدار.
سعدی .
مرغ پرنده اگر در قفسی پیر شود
همچنان طبع فرامش نکند پروازش .
سعدی .
یارب دعای پیر و جوانت رفیق باد
تا آن زمان که پیر شوی دولتت جوان .
سعدی .
آدمی پیرچو شد حرص جوان میگردد
خواب در وقت سحرگاه گران میگردد.
صائب .
کفت الناقة کفوفاً؛ پیرشدن ناقه پس سوده و کوتاه گردیدن تمام دندانش از پیری . (منتهی الارب ). رد قفاً او رد علی قفاً؛ پیر شد. (منتهی الارب ). فورض ؛ پیر شدن گاو. چهاردندان شدن او. (مجمل اللغة). غسو؛ نیک پیر شدن . (منتهی الارب ).
-
پیر شدن دست و جز آن ؛ ترنجیده گشتن پوست تن بمجاورت آب حمام و آب آهک و امثال آن . چین و شکن پدید آمدن در بعضی دستها و پایها بواسطه ٔ آب حمام و غیره .