پیرو
نویسه گردانی:
PYRW
پیرو.(اِخ ) دهی از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 270هزارگزی ، جنوب کهنوج ، سرراه مالرو انگهران به جاسک . کوهستانی ، گرمسیر. دارای 1500 تن سکنه . آب آن از رودخانه . محصول آن خرما. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
پیرو. [ پ َ / پ ِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) تابع. پس رو. (مهذب الاسماء). مقتفی . مقتدی . مقلد. تبع. (منتهی الارب ). مأموم . شیعه . تالی . زامل . (منتهی...
پیرو. (اِ) کیسه . (اوبهی ). چخماخ : زر ز پیرو سبک برون آوردداد درویش را و خوب آورد (کذا).بهرامی .
پیرو. (اِ) ۞ گونه ای از سرو کوهی . و این نام در گرگان به این درخت دهند و نام آن در درفک و شیرکوه ، اَرَبس و اَربَز باشد و در دیلمان : اَبَ...
پیرو. (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حشون بخش بافت شهرستان سیرجان . واقع در 30هزارگزی باختر بافت و 2هزارگزی جنوب راه فرعی بافت به سیرجا...
پیرو. [ ی ِ رُ ] (اِخ ) ۞ بازیگر بازیهای پانتمیم با لباس سفید و رخسار آردآلوده .
جمله واژه ای عربی و پیرو پارسی است؛ و پارسی جایگزین جمله این است: گزاره ی پیرو gozâreye peyrov (پارسی نو) ****فانکو آدینات 09163657861
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
قلعه پیرو. [ ق َ ع َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بکش بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون ، واقع در 23هزارگزی جنوب فهلیان کنار رودخانه ٔ...
پی رو. [ رَ وَ ] (اِخ ) نامی رود نیل را آنچنانکه در کتیبه ٔ داریوش بزرگ که نزدیک کانال سوئز یافته اند آمده است . (ایران باستان ج 1 ص 571).