پیزری . [ زُ ] (ص نسبی ) منسوب به پیزر. || پیزرفروش . (فرهنگ نظام ). || شیشه ٔ به پیزرگرفته . شیشه های بزرگ از قبیل قرابه و برنی و غیره که آنرا بپوشش از حصیر پیزر پوشیده اند تا از شکستن مصون ماند. غلاف که شیشه را کنند از گیاه پیزر. || (اِ) سبد بافته از جگن . سبد مدور دیواره داری چون تغار، بافته از گیاه بردی و پیزر و آن حمل نان لواش را بکارست . || رستنی بسیار باریک که از آن بادزن سازند. پیزر. (آنندراج )
: آنقدر باد بروتی که بسر داشت رقیب
بادزن وار همه پیزری آمد بیرون .
(؟).
|| هیچکاره . سست . زبون . ضعیف . سخت . ناتوان و ازکارافتاده . سخت پفیوز. مردی سخت سست و ابله و بیکاره و ناتوان در کارها. مردی ناچیز و بی ارز. سخت ناچیز.