پیش
نویسه گردانی:
PYŠ
پیش . (اِ) ضمه و تلفظ آن «اُ» باشد. ضم ّ (حرکت ). رفع (اِعراب ). یکی از سه حرکت حروف ، دو حرکت دیگر زبر یا فتح و زیر یا کسر است . نیز رجوع به تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان ج 3 ص 55 فصل تاریخ حرکات حروف شود.
- پیش دادن ؛ مضموم خواندن . رجوع به پیش دادن شود.
واژه های همانند
۲۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
پیش آورده . [ وَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پیش آوریده . || (اِ مرکب ) پیش آورد. پیشپار ۞ . رجوع به پیش آوردن شود.
پیش آمدگی . [ م َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پیش آمده . آنچه از دیوار و چیزی مانند آن از خط و امتداد مقرر و عادی تجاوز کند. آنچه از ...
پیش ایوان . [ اَ / اِ ] (اِ مرکب ) فضای مرتفع و مهتابی جلو ایوان که سقف ندارد. صحن خانه . (آنندراج ) : ای در روش شهنشهی جفت بطاق گردون به ...
پیش بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) فایق شدن .غالب آمدن . غالب شدن . توفیق یافتن به اجراء قصد. نائل شدن بر... کامیاب شدن . بمقصود رسیدن : بنز...
پیش الوار. [ اَ ] (اِخ ) نام موضعی به کلا رستاق مازندران . (سفرنامه ٔ رابینو بخش انگلیسی ص 108).
پیش انداز. [ اَ ] (نف مرکب ) آنکه پیش اندازد. آنکه سبقت دهد. آنکه بجلو راند. || (اِمرکب ) دستار خوان . (آنندراج ). پارچه ای که در وقت طعام ...
پیش اندیش . [ اَ ] (نف مرکب ) پیش بین . آنکه از قبل اندیشد چیزی را.
پیش بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) جلو گرفتن . در برابر مانع و سد پدید آوردن . راه گرفتن بر : بکوشش توان دجله را پیش بست نشاید زبان بداندیش بس...
پیش بخاری . [ ب ُ ] (اِ مرکب ) ۞ تجیرمانندی که برابر بخاری نهند تا مانع گردد که چیزی در آتش افتد. یا شراره ها بر فرش و سطح اطاق جهد. و قسمی...
پیش بیجار. (اِخ ) دهی جزء دهستان املش بخش رودسر شهرستان لاهیجان . واقع در 5 هزارگزی جنوب باختر رودسر و 6 هزارگزی خاور املش . جلگه ، معتدل ، مرط...